“اگر جای تو بودم…”
یا، به طور معمول، “اگر شما جای من بودید.”
مدیریت هرگز آسان نبوده است، اما با پیچیده تر شدن جهان، دشوارتر می شود.
میخواهیم تصور کنیم که شخصی (یا ربات هوش مصنوعی، یا فریلنسر یا شرکتی) که استخدام کردهایم، انگیزه، بینش و عقل سلیم کافی دارد تا دقیقاً همان کاری را که ما در موقعیت انجام میدهیم انجام دهد.
نیازی به هجی ، همه چیز نیست، فقط مثل من فکر کنید و کار درست را انجام دهید.
البته، فردی که مدیریت میشود، به اندازه شما در همدلی با چالش مواجه است. شما نمی دانید که بودن آنها چگونه است و بالعکس.
فردی که روی او حساب می کنیم آنچه را که ما می بینیم نمی بیند، آنچه را که ما می دانیم نمی داند و حتی ممکن است چیزی را که ما می خواهیم نخواهد.
ما می توانیم این را انکار کنیم و اصرار کنیم که قلب و ذهن ما را بخوانند.
یا می توانیم این را بپذیریم و به همدلی متمایل شویم. ما میتوانیم تصویر بسیار واضحی از آنچه به دنبال آن هستیم ترسیم کنیم و شرایطی را برای فرد ایجاد کنیم تا کاری را که ما دوست داریم انجام دهیم.
مدیریت یک مهارت و سخت است. گاهی اوقات، ما به اندازه کافی خوش شانس هستیم که با کسی کار می کنیم که خودش را مدیریت می کند، اما اغلب به این تعهد اعتباری که شایسته آن است نمی دهیم.
بقیه زمانها، ما برای کار سخت ثبتنام میکنیم که نه تنها ببینیم شخص دیگری کجاست، بلکه به آنجا برویم و برای درک شدن کار کنیم.
منبع: https://seths.blog/2024/06/practical-empathy-vs-telepathy/